[امروز یه جمله ای خوندم که خیلی حقیقت بود و تکونم داد، نوشته بود:
“بعضی وقتا راه حلش فقط یه زنگه، یه جملهی خوب گفتنه، یه قرار یه ساعتهس، یه ذره پا رو غرور گذاشتنه، ولی آدما ترجیح میدن گند بزنن تو هرچی بوده و مفت ببازن طرفو.”
گاهی وقتا خوبه برای حفظ آدمی که یه عمر کنارت بوده و دوریش برات سخته بری جلو و سعیتو بکنی. گاهی وقتا خوبه با یه حرکت ساده مانع یه عمر حال بد و دلتنگی کشیدن بشی.]
عشق تو شوخی زیبایی بود
زیبا بود اما..
شوخی!
حالا
تو بی تقصیری، من تاوان اشتباهات خودم را پس میدهم
این تنهایی
تاوان جدی گرفتن ان شوخی بود!-
دستکشای خونیمو در اوردم و روی میز گذاشتم و نگاهی ب جسد رو به روم انداختم که از پایین ترقواش تا بالای شکمش شکاف داده شده بود و تمام محتویات مرده داخل بدنش پیدا بود و کاملا دیده میشدن
برگه و خودکار رو برداشتم و نوشتم:
" شخص مقتول بر اثر تزریق زهر در روز یکشنبه ساعت 02:30 دقیقه بامداد ب قتل رسید "
حسم اینجوریه ک مث کس ک کتابو باز کرده و ساعت ها خیره مونده رو صفحهی اولش، هی میخونهو میرسه به آخر صفحه ولی میفهمه حواسش نبوده، دوباره و دوباره و دوباره.
همینقدر کصشعر
-جریان باد موهای نقره ای اش را بهم میریخت و بازدم دودی او را در اطرافش پراکنده میکرد. در این لحظه، هیچ چیز به راستی قابل پسندش واقع نمیشد یا باید بهتر میگفت...درواقع هرگز و هرگز و هرگز، هیچ چیز نمیتوانست به درستی او راضی نگه دارد.-
"نفس کشیدن از زنده بودن میاد، زنده بودن از ضربان قلب میاد، ضربان قلب از سالم بودن میاد و سالم بودن از عاشق نبودن...عشق یه چیزیه که میاد و همه چیز رو بهم میریزه، اون نفست و حبس میکنه ضربان قلبت و تند میکنه و سلامت و از تنت میگیره. جوری که به محض فکر کردن بهش لرز به تنت میوفته، انگار که مریض شدی...و همون عشق در آخر نفست و تنگ میکنه، قلبت و میکشنه و جسمت و بیمار یه خستگی بی پایان میکنه، این همون چیزیه که عشق بهش تبدیل شده، البته اسم دیگه اش هست، رنج شیرین..."
کیم تهیونگ، 7 اپریل 1991 -DESIREE