I’ll still love you
به دوست داشتنت ادامه میدم
Even worlds apart
حتی اگه فاصله مون قد یه دنیا باشه
با شتاب درب چوبی بزرگ رو باز کرد و وارد محوطه سرد بیرون شد
اشک هاش بی اختیار با بارون مخلوط میشدن و بدنش زیر پیراهن سفید نازک و شلوار سیاهش میلرزید و التماس کمی گرما رو بهش میکرد
اما توی اون لحظه سرما و گرما برایش معنی نداشت کل راه رو طی کرد و از میون درخت هایی ک بخاطر خیس بودنشون بوی دلپزیری رو پخش میکرد معشوقه زیبایش را میان انجا دید با سرعت سمتش دوید و بلاصافله خودش رو داخل بغل کسی ک همیشه تکیه گاهش بود انداخت مرد بزرگتر دستش را روی تن سرد و لرزون پسرک کشید پسرک با صدای بلند گریه میکرد بلافاصله با کمی اروم شدنش سرش رو بالا اورد و لبهای سرخ و خیسش رو روی لباهای مردش کوبید و خودش رو مهمون دو قلوه شیرینی ک دلتنگشون بود کرد با ولع از خودشون بزیرایی میکردن و دعوایی بزرگ بین لبهایشان بود پسرک یقه معشوشو گرفت و لباهش رو روی لباهای مردش فشار داد هق هق کرد و فاصله گرفت وبا چشمانی اغشته ب اشک ب چشمان مردش خیره شد
- بسه هرچی دلتنگی !
پیشانی هایشان را ب هم نزدیک کردن و مرد کمر باریک پسر را گرفت و همراه اهنگی ک بارون مینواخت شروع ب حرکت کردن و پا ب پای هم دیگه قدم برمیداشتند نفس میکشیدند و ب بخار تبدیل میشد بازهم کنار هم بودند
+ بسه دیگه. اشتی؟
ـ اشتی
و بی طاقت لبان خود را مهمان لبان اون کرد و دوباره مشغول شد خیلی وقت بود دلتنگش بود!
هردو دیوانه اغشته بودند ب غمی شیرین!
- 🪶 .